"نور گمشده"
هرچه نگاه می کنم
نقشی در اینه
پیدا نیست...
کسی از عمق وجودم
می کشد فریاد:
پاک کن غباررا!
زیرظاهررا باید جست
انگشت های نازک لرزانم را
می کشم ارام،
بر ابر_تار_اینه
غبار را
می گیرم ازروی اینه
می لرزد دلم
می ترسم از دیدار نقشی نو
در اسمان صاف اینه:
کسی ازدور می اید
به سویم
نقش می بندد
روبرویم،
می شود پیدا
نور گمشده
در روشنای اینه
زنی جوانه می زند
می خندد به رویم
در اسمان صاف اینه
سهیلا نجم