
دستان من ، در دستان تو
دستان من،در دستان تو،
معبـد جـــــادو بود!
انگاه که زندگی جادو بود
و خورشید،افســــــــانه،
انگاه که خانهِ خورشید،
دســتان تو بود،
و از لای لای انگشتان عاشقت
نور می بارید،در تاریکی شب!
دریغ،افسانه پایان گرفته است
جادو ازمیان رفته است...
وخورشید،در قلبم ، غروب کرده است
زمین بی افتاب،
دستان من بی دستان تو
اغاز فصل سرد دیگر رسیده است...
سهیلا نجم