گزیده ای از سروده ها

دستان من ، در دستان تو

دستان من،در دستان تو،

معبـد جـــــادو بود!

انگاه که زندگی جادو بود

و خورشید،افســــــــانه،

انگاه که خانهِ خورشید،

دســتان تو بود،

و از لای لای انگشتان عاشقت

نور می بارید،در تاریکی شب!

دریغ،افسانه پایان گرفته است

جادو ازمیان رفته است...

وخورشید،در قلبم ، غروب کرده است

زمین بی افتاب،

دستان من بی دستان تو

اغاز فصل سرد دیگر رسیده است...

سهیلا نجم

فرم ورود

×