خورشید . . .
خورشید
در غاری اسیر
جهان تاریک
آسمان تیره
مردمان در خواب
می لرزد
بر کف دستی فقیر
اخرین امید
خورشید در غار
می کوبد محکم پای
پیاپی بی امان
بر کف غار
می رقصد پای کوبان
می خندد قهقه زنان
بر در و دیوار
روشنایی می پاشد
خنده اش در غار
می گشاید روزن ودر
می شود اسمان پیدا
شهر روشن
مردمان امیدوار
سهیلا نجم