به یاد پدرم
آنگاه
که پیام نگاهت را
با نگاهم می سرایم
تنها تو قادری که بخوانی:
شعر شیرین"دوستت دارم" را
از کندوی افتاب دو چشمم!
زیرا تنها منم ،که می شنوم
صدای سکوت را،از پاییز نگاهت!
نگاه نجیبت ،که نجابت را
در ژرفش زلال نگاهم،
معنا می کند ....
و انگاه
که سر به حریم سینه ات،می سایم
تنها دستان شگفت توست
که از دیوار وجودم می گذرد و در
لای لای امواج سرگردان روح سرکشم
نور نوازش می پاشد...
اما تو رفته ای و هیچ کس
رمز نگاهم را نمی داند!
تو رفته ای و دیگر،هیچ دستی،
هیچ دستی ،مرا در نمی نو ردد!
و برشاخه های روح شوریده ام
شعر نوازش سر نمی دهد!
بی تو خالی ام،بی توخسته ام
به پایان راه رسیده ام ،انگار!
همان "اخر خطی" که می گویند!
تنها در امنیت اغوش تو
و میان دستان شگفت توست...
که دوباره کودکی می شوم:
در اغاز راه...
کاش تو می امدی باز!
سهیلا نجم