یادداشت های پراکنده

دکتر سهیلا نجم

آغاز ماه مهر . . .

آغاز ماه مهر مرا به یاد مدرسه و شروع سال تحصیلی و بوی کتاب و دفترهای نو می اندازد با همه شوق و ذوق ها و دلهره های خاصش. و بیش ازهمه شوق بی حد

و عجیبی که برای رفتن به دبستان داشتم. دبستانی که در کوچه ما بود و من با حسرت در چهار چوب در خانه ،هر روز گذر دانش آموزان ارمک پوش و کیف وکتاب به دستش را انتظار می کشیدم. نمی دانم دقیقا از چه سنی ولی تا یادم میاید اینچنین بود! سرانجام با اصرارهای بی امان من که گاه به قهر واشک ریختن می رسید!پدرم کمک کرد و مدرسه با شروطی موافقت کرد که در 5 سالگی (آن زمان سن شروع دبستان 7 سالگی وتحت شرایط خاص 6 سالگی بود) ابتدا آزمایشی یا به اصطلاح ان زمان مستمع آزاد درکلاس اول بنشینم و در صورت نمرات عالی رسما ثبت نام و به کلاس بالاتر بروم . واین چنین شد.ومن به خوبی و با نمرات عالی از عهده ان برآمدم.و چقدر برایم مهم بود این پیروزی! اکنون یاد طنز پدر بزرگم میفتم! که هر جمعه در منزل او جمع می شدیم وبعدازنهارخوشمزه دستپخت مادر بزرگ، طرف عصر اضطراب وعجله من برای بازگشت به منزل و آماده کردن تکالیف و وسایل مدرسه شروع می شد و مهمانی را بهم می زدم، واصرار می کردم دیگر برویم درس دارم! پدر بزرگ طنز گویم که خودش نیز فرهنگی بود می گفت "دخترجان چی می شه حالا یه روز دیرتر دکتربشی! "واکنون معنای طنز اورا می فهمم!"

عکس اولیای دبستانم. خانم رهنما مدیر به همراه ناظم و آموزگاران مدرسه.وعکس دیگر : کودکی پر تلاش و پر تب و تاب من در دستان پر مهر و پرتوان پدرم.

فرم ورود

×